گیسوان آشفته در باد

بدون شرح !

گیسوان آشفته در باد

بدون شرح !

گیسوان آشفته در باد

قله ای سرسبز را تصور کن...
که از جاده ای طول و دراز و پس از گذر از امام زاده،در نزدیکی های آمل به جاده ای فرعی میزنی که با پیچ های شدید و شیبی تند تو را از جاده اصلی دور میکند و به جایی میرسی که دیگر هیچ راه ماشین رویی وجود ندارد...
کوله بار خستگی ات را به دوشت می اندازی،بند پوتینت را محکم میکنی و به دل جنگلی که صدایت میکند قدم میگذاری...
از درخت هزار ساله رد میشوی،قله دماوند را رو به رویت میبینی،و برای گاوهای در حال چرا که ماغ میکشند دست تکان میدهی و میروی...
میروی و میروی و میروی تا دیگر هم مسیری نداری،تنها...
برای خودت آواز میخوانی و به روشنایی رو به رویت که از بین درخت های بهم گره خورده معلوم است خیره میشوی و میگویی دره است...
کمی جلوتر میروی و با منظره ای رویایی رو به رو میشوی؛خشکت میزند؛به قله رسیده ای!!!
خودت را روی چمن های مرطوب از شبنم رها میکنی و به آسمان چشم میدوزی که کم کم سفید رنگ میشود و مه،این شگفتی رمز آلود،به میان سبزه ها و گل ها و درخت ها میخزد و صدای رود که از دور دست ها گوشت را نوازش میکند...
پلک میزنی،از جایت بلند میشوی و گیسوان بافته شده ات را که تا کمرت میرسد باز میکنی و پیچش شب را به دست باد میسپاری تا نوازشش کند و به شبنم اجازه میدهی تا ستاره های شب را روی موهایت بکارد...
من،صبا،دختر بهار،دختری از جنس باد .

نویسندگان

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۲
sabaism

نشسته ای و داری با خودت فکر میکنی که فردا چکارهایی باید انجام دهی که صدای تق و افتادن چیزی و صدای پرپر زدن پرنده ات بلند میشود

شت میگویی و از طبقه دوم تخت شیرجه میزنی پایین که ببینی چه شده و میبینی مرغ عشق زرد گوگولی ات چپه شده و گردنش کج است

میایی از قفس درش بیاری که خواهرت با ترس و لرز زودتر از تو پرنده بی جون رو از کف قفس بر میدارد و با ناز و نوازش از او میخواهد خوب شود ولی پرنده مرده...دیگر بین ما نیست

قطرات اشک از صورت خواهرت جاری میشود و تو مثل بز و کاملا بدون هیچ حسی تو دلت میگویی "خب این هم مرد" و میروی دنبال جعبه کوچکی بگردی برای دفن پرنده

در همین قیل و قال هستی که یادت می افتد وقتی خارپشت نازنینت سکته کرد و مرد,یا قناری ات را کلاغ خورد,یا سره کوچکت را گربه بلعید,عزای عمومی اعلام کردی و سیل اشک بود که از چشمانت سرازیر شده بود,اما حال که پرنده نازنینت,سائورون بانمکت دیگر پیشت نبود و بدنش خمیده شده بود بر اثر مرگ,خونسرد بودی و اکنون داری وبلاگت را به روز میکنی...

بله,من عوض شدم...من دیگر آن صبای شاد و حساس که با "پخخ!!" گفتن گریه میکرد نیستم

دیگر آن صبا که دستش خراش بر میداشت و اشک چشمانش را پر می کرد نیستم...

دیگر آن صبایی که وقتی رفت برای عمل و در طول زمان عملش بغض کرده بود و دست مادرش را چسبیده بود نیستم...

فقط میترسم روزی برسد که دیگر احساسی ته قلبم نباشد...

همین .


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۳
sabaism
از تمام این زندگی و دنیایی که توشم متنفرم!!!!








!!!!!!!!! FUCK THIS FUCKING BULSHIT
موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۳
sabaism

گاهی باید چشمانت را ببندی به تمام حقایق و خاله زنک بازی ها...
و گاهی باید به خاطر محبت یک دوست،حرف هایی رو شنید از زبان دوستی دیگر...
نشسته ای داری زندگی ات را میکنی و خوش خوشان آهنگ برونو مارس که جدید خوانده تقریبا و خیلی هم جان میدهد برای رقصیدن گوش میدهی
و همینطور که داری آهنگت را گوش میدهی و با آهنگ ضرب میگیری،قابلمه قورمه سبزی روی اجاق در حال قل قل کردن است که ناگهان...
دوستی می آید و دلش تنگ است و برنامه نهار مییند و استقبال هم میکنی و آماده میشی که بری...
که سوالی برای دوست عزیزم پیش میاد که :
- صبا؟
+ جانم
- تو الان با فلانی هستی؟
+وات د هل؟!؟!؟ معلومه که نه!! حالا چطور؟ :دی
- هیچی..خر مغزم رو یه لحطه گاز گرفت :دی
و با خودت میخندی و بلند میشوی که خط چشمت را بکشی که یکهو جرقه ای در مغزت روشن میشود و یاد روز تولدت میوفتی و یخ میکنی...
که چرا باید به خاطر محبت یک دوست که از جنس مخالف من است،حرف هایی زده شوند که نه تنها فایده ای ندارند!!!!که باعث میشود راجع به دوستان دور و اطرافت باز هم تجدید نظر کنی!!
حتی از دوستی که رک ازت سوال پرسیده هم ناراحت نمیشوی!!!
چون میدانی، " تا نگویند چیزکی،مردم نگویند چیزها !! "
در آینه خودت را نگاه میکنی،پلک میزنی،لبخند میزنی و میگویی "لابد مهمم که دارن پشت سرم حرف میزنن!"
دوبار خودت را نگاه میکنی و قهقهه میزنی و مجبوری از دوباره خط چشمت را بکشی!!! :دی
خیلی هم شاد،خوشحال،به عبارتی که این روزها شده نقل زبانت فکر میکنی "این فازهای بیخود را..... "
لبخند میزنی و با آرامش تمام پیتزایت را که حسابی هم پنیر دارد و برشته شده است خفن گاز میزنی و فکر میکنی...
 خب،بعد پیتزا چی میچسبه؟


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۸
sabaism
 
 

 

Winter is waking
Calling on motion
Fueling descending
Falling unending
Caught up in circles
Distorted angels

This place is crazy
God it's so cold
I can see in your eyes
A stone up in your hair
You say when you're mine

Praying praying for
With the sting
Of your tears
Burning through the ground
There's a fear in your eyes
Ouh ouh ouh ouh ouhouhouh

Enclose surrender
Breaking is tender
Sliding disfigured
Driving that death drum into your heart
Caught up in static dreams
Distorted angels sing

Why are you driving it into your heart?
Cause you move through this world
As a stone up in your hair
And you hold in your hands

Dying dying for
A release from the tears
That holds you to the ground
Close the fear in your eyes
wouh ouh ouh ouh ouh ouh

Violence is crushing
Rushing and played by
A brutal obsession
To shatter the buildings and throw out the line
Caught up with angels
Distorted angels

This dream is fading now it is gone
Cause you move from this world
With a stone left in your hand
You have in your eyes

Searching searching for
A feeling of the tears
That burnt you to the ground
There's a fear
There's a fear

 

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۲
sabaism
طوری شده که دیگه میترسم مهربون باشم،دیگه میترسم هوای کسی رو داشته باشم،میترسم...
ترسم به نفرت داره تبدیل میشه
میگی چرا؟
دلیل داره....
من دوست ندارم یکی از راه برسه و یهو بگه دوستت دارم و مال من باش،من از کلمه دوستت دارم بیذارم!!
من از کلمه عاشقتم متنفرم!!!!!!!
چرا؟ هـــا !!!
یادته گفتم حرمت داره؟یادته یا نه؟
یادته گفتم دوستت دارم ها تکراری شده؟یادته یا نه؟
اولین پستم بود!!!
و حالا که من خوبم،که آرومم،که دیگه چیزی وجود نداره ناراحتم کنه و بیشتر توی لاک خودم فرو برم،باید با پیغام تبریک تولد آدم عاشق پیشه ای مواجه بشم که میگه عاشقمه!
ولی حرمت این کلمه برای من شکسته شده... دلم شکسته شده ... نـــمــــیخوام !!!!!
و از تو..از تو آقای محترم... بیذارم!!!!!!!
چرا که به دلیل علاقه خودت من رو ندید گرفته بودی و زجرم دادی و مجبور شدم زجرت بدم!!!!!!!!
چرا که وقتی گفتم نه،گفتی غلط کردی!!! و فکر کردی مثل باقی دخترها ناز میکنم!!!!!
هـــا !!! آقای عزیز!! آقای محترم !!!
حلقه دست چپم رو ببین !!! من عقد خودم را بستم !!! با پوچی !!!
حالا آمدی میگویی تولدت مبارک؟
میگویی با عکسم صحبت کردی؟
میگویی هنوز هم به فکرمی؟
میگویی دل تنگی؟
بـــاش !!!
فکر کنید من سنگ دلم
فکر کنید م از آن دخترهای لوس بیخود هستم !!!
من یاد گرفتم که با این حالات خودم بجنگم
و...
بگویم ...
 " ایـــن فــــاز هــا را بــــــــــــگــــــــــــــا "
و انگشت وسط دو دستم را بالا بگیرم و هــــــــوار بزنم بر سر نامردت که دیدی نابود شدم و ادامه دادی !!!
اما الان... دیگر هر چقدر هم بالا بروی،پایین بیایی،من صبایت نیستم....
حتی صبای او هم نیستم...


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۸
sabaism

و این هم تمام شد...
22 خرداد 1394...
و دخترکی 23 ساله با شمع های روشنی صورتی و سبز که اندک اندک میسوزند و دخترک از خوشحالی نمیداند چه آرزویی کند ...

لبخندی میزند و چشمانش را باز میکند و شمع را فوت میکند
- آرزو کردی؟
+ آره ...
و صدای تشویق و جیغ و هورای دوستانش، و صدای باز کردن کادوهایش،و لبخند مادرش از شادی کوچکترین دخترش...
و صدای نفس حبس کردن خودش هنگام دیدن پرتره ای از خودش که دوستی از دور دستها برایش فرستاده بود...
و اکنون شب،دامن پر ستاره خود را باز کرده و روزی دیگر آغاز میشود... اولین روز از 23 سالگی مبارک !!! 

 


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۵
sabaism

همیشه از اینکه بهم تولدم رو تبریک بگن خوشحال میشدم
خــــــــــیـــــــــــــــــلــــی خوشحال !!!
با اینکه داره 23 سالم میشه،و مقداری تغییر کردم،و خیلی به این تبریک ها اهمیت نمیدم،و خیلی چیزهای جزئی و کوچیک دیگه برام مهم نیست،ولی برای یک لحظه تبریک های که از طرف دوستام اومده بود رو به صورت قطاری از تصاویر دوستام دیدم و شاد شدم...البته همیشه شادم،ولی ته دلم یک شادی عجیبی به وجود اومد که دلم نیومد جایی ننویسم این شادی رو
شاید همون دخترک شادی باشم که هنوز هم به کوچیکترین چیزها میخنده و شیطنت هاش هنوز همون شیطنت ها هست و بیشتر هم شده،ولی تغییر کردم ...
خوشحالم...


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۲
sabaism
اینکه تولدم نزدیکه
اینکه من دارم تولد میگیرم (خوشحالی میکند و جیغ میکشد از سر خوشی)
و اینکه من دارم خیلی به خودم میرسم و تصمیم گرفتم یکم خودم رو عوض کنم
آقا جان !! خانم جان !!!
من دارم خودم رو عوض میکنم!!!
من هنوز هم مهربونم،هنوز هم دوست دارم،هنوز هم عـــــشـــــق میورزم!!!
اما...دارم خودم رو تغییر میدم !!
و این تغییر رو هم دوست دارم !!
خطاب به دوستانم هم میگم،بیاین تولدم و شادی کنید و بازی هم کنید !!
گور پدر پدر سوخته ی اون کسی که گفت نباشی میمیرم و همین عیدی که گذشت خبر عقدش بهم رسید !!!
آقا جان !! خانم جان !!
عشق حرمت دارد!!
دل حرمت دارد!!!
دلی که میلرزد به خاطر شما حرمت دارد،نشکنیدش!!!!!
انقدر جمله "دوستت دارم " تکراری شده که دیگر کسی حرمت این دوستت دارم هم نگه نمیدارد و میگوید "دروغ میگوید!!!"
شما هم تولدم بیایید،شما دوست عزیز،شما خواننده گرامی،شما نویسنده محترم...همه تان دعوتید به تولدم!!!
همه تان 22 خرداد را بزنید و برقصید!!
به کوه بروید و گیسوانتان را بــــــــــــــــــاز کنید و اجازه دهید خواهرم نسیم موهایتان را نوازش کند!!!!!
دستانتان را از پنجره ماشین بیرون ببرید و پروااااااااز کنید... منتها نه پرواز ابدیت،مراقب ماشین ها و موتورهای بغل دستتان هم باشید !
و من،دیگر صبای کسی نیستم و نخواهم بود...
خودم خواهم بود و خودم و خودم و خودم .

ملیح
موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۰
sabaism