ترک دیار میکنم
دروغ چرا
امسال رو دوسش ندارم
عاشورای امسال پیش مامان بزرگ نیستم...یعنی اون دیگه پیشمون نیست
24 سال و هر سال تاسوعا و عاشورا من خونه مامان بزرگ بود تا زمانی که دیگه دانشجو شدم و کمی یاغی
دیگه به زور میرفتم اونجا
از دایی کوچیکه خوشم نمیومد
بو میداد
یکمم کم عقل بود
حالا امسال جفتشون پیشمون نیستن
منی که خیلی برای از دست داده هام غمگین نمیشم عجیب برای این دو نفر غم دارم
و هر سری یادشون میوفتم بغض میکنم
الان 4 ماه از رفتن دوتاشون میگذره
انگار بقیه نرمال ترن تا من
ولی برای من سرد نشدن
انگار هنوز دارن نگاه میکنن
بچه تر که بودم اگه کسی میمرد تا یه مدت کمی ناراحت بودم
ولی الان...مخصوصا الان که حتی یه چیزایی حس میکنم...خیلی سخت میتونم کنار بیام با این قضیه
قرار بود ننویسم چون نمیدونم چطوری ولی چک میکنن اینجا رو
همین یه وبلاگ قایمکی رو داشتم که دیگه قایمکی نیست...
توی دفتر هم نمیخوام بنویسم چون مامان چکش میکنه...یعنی خانواده...
خب...تا مدت نامعلومی فعلا خدانگهدار