گیسوان آشفته در باد

بدون شرح !

گیسوان آشفته در باد

بدون شرح !

گیسوان آشفته در باد

قله ای سرسبز را تصور کن...
که از جاده ای طول و دراز و پس از گذر از امام زاده،در نزدیکی های آمل به جاده ای فرعی میزنی که با پیچ های شدید و شیبی تند تو را از جاده اصلی دور میکند و به جایی میرسی که دیگر هیچ راه ماشین رویی وجود ندارد...
کوله بار خستگی ات را به دوشت می اندازی،بند پوتینت را محکم میکنی و به دل جنگلی که صدایت میکند قدم میگذاری...
از درخت هزار ساله رد میشوی،قله دماوند را رو به رویت میبینی،و برای گاوهای در حال چرا که ماغ میکشند دست تکان میدهی و میروی...
میروی و میروی و میروی تا دیگر هم مسیری نداری،تنها...
برای خودت آواز میخوانی و به روشنایی رو به رویت که از بین درخت های بهم گره خورده معلوم است خیره میشوی و میگویی دره است...
کمی جلوتر میروی و با منظره ای رویایی رو به رو میشوی؛خشکت میزند؛به قله رسیده ای!!!
خودت را روی چمن های مرطوب از شبنم رها میکنی و به آسمان چشم میدوزی که کم کم سفید رنگ میشود و مه،این شگفتی رمز آلود،به میان سبزه ها و گل ها و درخت ها میخزد و صدای رود که از دور دست ها گوشت را نوازش میکند...
پلک میزنی،از جایت بلند میشوی و گیسوان بافته شده ات را که تا کمرت میرسد باز میکنی و پیچش شب را به دست باد میسپاری تا نوازشش کند و به شبنم اجازه میدهی تا ستاره های شب را روی موهایت بکارد...
من،صبا،دختر بهار،دختری از جنس باد .

نویسندگان

چه گویم از خود؟!؟

دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ق.ظ

بیان عزیزم سلام
مدتی میشه که برات ننوشتم
از خودم نگفتم

از زندگیم نگفتم

از حالم نگفتم

حالم...

خوبم...فکر میکنم خوبم

جز اینکه گاه و بیگاهی بغضی ناشناخته گلوم رو میگیره و نمیدونم از کجا اومده

انگار از اعماق وجودم گاهی اوقات درد کهنه ای بلند میشه و لنگ زنان تا دریچه چشمام میاد و توی مسیر برای اینکه سقوط نکنه دستشو به دیواره های وجودم میگیره تا نیوفته
و تمام وجودم دلشون به حال اون درد میسوزه و ....

اون درد کهنه هیچ اسمی نداره
تصوری که ازش دارم...

دختر لاغر با موهای مشکی فر و چشمای عسلی هستش که تونیک خاکی و جوراب شلواری پاره تنشه و بندای تا به تای آل استارش هم نیمه بازن

انگار اون دختر با وجود اینکه تکه تکه شده هنوزم امیدواره و میاد تا نگاهی به بیرون بندازه 

و وقتی میبینه خبری نیست...میباره
و بارش اون دخترک از چشمم جاری میشه و من نمیدونم چمه!!!

جز اینکه دوباره سیگار میشکم و دستام بوی سیگار گرفته
موهای فر مشکیم که دیگه عسلی شدن رو از دود مدام دور میکنم تا مبادا به خاطر بوی دود که میشینه رو موهام خل بشم و تا ته بتراشمشون

من خوبم 

باور کن!!

حتی وقتی شنیدم و دیدم که تنها چندماه از جداییمون عقد کرده باز هم خوب بودم

حتی خیلی اتفاقای دیگه افتاد و من باز هم خوب بودم...

حتی جمعه دوستام رو دیدم باز هم خوب بودم

کسی که زمانی خواستگارم بود هم دیدم...و باز هم خوب بودم...

فقط هیچ حسی انگار نداشتم

همه همو بغل کردن و گفتن دلشون برای هم تنگ شده

ولی من دلم برای هیچ کس تنگ نشده...

و اگرم گفتم دلم برای کسی تنگ شده فقط بیان کردم

شیوای همیشه احساساتی که احساسات مردم رو بو میکشید و میدید و هنوز هم میبینه...دیگه برای خودش هیچ حسی نداره

شیوایی که با احساسات بقیه خوشحال میشد دیگه براش فرقی نمیکنه که بقیه چه حسی دارن...

شیوا همیشه شیوا بود و میخندید

تا اینکه صبا درونش به وجود اومد...شخصیت جدی و خشک شیوا که از شیطنت شیوا هم در امان نمونده بود و صاحب اسم شده بود

و بعد صبا یک سال زندگی کرد و شیوا رو عقب نگه داشت و گفت ساکت باش

و بعد از یک سال...تازه صبا و شیوا با هم اخت شدن و همدیگه رو تکمیل کردن...

میدونی بیان عزیزم؟

ذهنم به شدت آشفته هستش!!

باید بنویسم و بنویسم تا آروم بگیرم...ولی اتفاقی نمیوفته

توی دفترم مینویسم خیلی هم مینویسم...ولی انگار فایده نداره...

وقتی زورم نمیرسه سیگارمو روشن میکنم و همه زورم رو با پک زدن بهش خالی میکنم...

جالبه نه؟

منی که دوستای سیگاریمو به ترک کردن تشویق میکردم...حالا خودم هم سیگار میکشم...

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۶/۰۶/۱۳
sabaism

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.